سفارش تبلیغ
صبا ویژن



در زمان های قدیم، شهر بزرگی بود که حاکم مهربان وعادلی داشت و مردم درآن شهر با مهر و محبت و آسایش و امنیت زندگی می کردند ولی بعد از سالها، دزدی در شهر پیدا شد که مرد م از دست او دیگر وامنیت  آسایش نداشتند، به همین خاطر به قاضی شکایت کردند. اکثر مردم و قاضی می دانستند که دزد کیست و خانه اش کجاست ولی دزد خیلی زرنگ بود و کسی نمی توانست او را در زمان دزدی دستگیر کند. به خاطر شکایت های مردم، قاضی و حاکم و دیگر بزرگان شهر جلسه ای تشکیل دادند تا راه چاره ای برای گیر انداختن دزد پیدا کنند. هر کس پیشنهادی می داد اما هیچ کدام مورد قبول نبود تا این که یک نفر گفت: من پیشنهاد می کنم او را داروغه ی شهر کنیم تا این دزدی ها تمام شود.

همه از این پیشنهاد خوش شان آمد و قاضی هم به حرف مرد گوش داد و آن دزد را داروغه کردند.

پس از مدتی شهر دوباره امن شد و مردم احساس آرامش کردند چون دزد در مقابل وظیفه ای که به او داده بودند احساس مسوولیت می کرد و کارش را به خوبی انجام می داد و از آن به بعد این مثل را در مورد کسانی به کار می برند که در انجام دادن کاری کوتاهی می کنند و به همین خاطر به آن ها مسوولیت می دهند تا در انجام کار جدی شوند و احساس وظیفه کنند.


 

حکایت
نویسنده : واحد نشریه » ساعت 11:31 عصر روز 90/4/13