ای آنکه به جز تو هوایی به سرم نیست
جز یاد عزیزت مرا یاد دگر نیست
از شب به سحر در نظرم یاد تو آمد
بیش از همه کس یاد تو در ذهن و دگر نیست
هر صبح و مسا یاد کنم روی تو را یاد
هر چند که این پست به دنبال رهت نیست
فرهاد که ارباب زمان است در مجمع عشاق
شیرین طلب و کوه به چشمش نظری نیست
اما چه بگویم که ز من ای مه عشاق
افسوس به جز بار گنه تحفه دگر نیست
مجنون که ز عشاق زمان است چنین گفت:
جز خانه ی معشوقه که ثامن دگری نیست
در پیش من پست همی سرمه ی چشمم
ولله به جز خاک تو در چشم و نظر نیست
عاشق که نشان از دم معشوقه ندارد
دانم که نه او عاشق و معشوقه کسی نیست
اما من صابر که سراپا همه تقصیر
در این نظرم جز نظرتم هیچ نظر نیست
سوگند به مویت نروم از سر کویت
دانی که مقدس تر از این هم قسمی نیست
این مدح که از روی ارادت شده تسلیم
جز قبله ی جانانه ی تو روی دگر نیست
شعر
نویسنده : واحد نشریه » ساعت 10:23 عصر
روز 90/4/19