بسم رب الشهدا و الصدیقین
روز اولی بود که توی پایگاه محلمون ثبت نام کرده بودم. از فضاش خیلی خوشم میآمد. بیش تر از شور و حال بچهها، از برنامه های تفریحی و مذهبی و ... .
یادمه وقتی داشتم فرم عادی رو پر میکردم، مسئول ثبت نام ازم پرسید: "میخواهی در کدام واحد ثبت نام بکنی؟" با کمی مکث گفتم: "چه واحد هایی دارید" چند تا واحد رو گفت تا رسید به واحد گشت. ما هم که اصولا از کودکی ارادت خاصی به دنیای گنگستری داشتیم فورا گفتم: "آقا مارو توی همین واحد ثبت نام کن." از پایگاه زدم بیرون و کلی کیفور شده بودم و با خودم گفتم: "ای بابا ماه م واسه خودمون بسیجی شدیم و اومدیم قاطی شتر مرغا!" دوشنبه ها شب گشت بود. اون شب بعد از رفتن به مسجد (تف به ریا) به پایگاه رفتم. وقتی رفتم داخل ماتم برد. شب نسبتا شلوغی بود ولی همه چند تا چند تا در گروه یا واحد خودشون مشغول کار و فعالیّت بودن و وقت برای سر خاراندن هم نداشتن. آخه ما دوست نداریم اینطور باشیم که کارشان بازی پینگ پونگ و فوتبال دستی است و یا در حال نقد و بررسی سریال ها هستن (که فکر کنم در این زمینه متخصص هم شده باشند) نیست و تفاوتش از عرش تا موکت است. خلاصه پس از وارد شدن، ابتدا مقداری ساعت نوش جان کردیم و نشستیم کنار بچه های گشت. همه من رو تحویل گرفتن و من هم خودم رو معرفی کردم.
ادامه مطلب...
خواندنی ها
نویسنده : واحد نشریه » ساعت 12:13 صبح
روز 90/9/14
نویسنده : واحد نشریه » ساعت 12:13 صبح روز 90/9/14